برای یک کار اداری قبل از عید اقدام کردیم تا یه جاهایی موفق به گرفتن امضا شدیم اما تعطیلات نوروزی باعث عقب افتادن کار تا چند روز پیش شد
فرم و گرفت ...نگاهی کرد ... گفت اسمت کو ؟
فرمو گرفتیم ... اسم نوشتیم
فرمو دادیم ... نگاهش کرد ... گفت فلان شماره کو؟ (جایی برای یادداشت فلان شماره مشخص نشده بود)
فرمو گرفتیم بالای صفحه شماره رو نوشتیم در ادامه تاریخ هم زدیم که حرفی نمونه
فرمو دادیم ... نگاهش کرد... با همون خونسردی گفت فرم عوض شده
گفتم قبل عید عوض
من مرددممیان قهوه خانه و کافیشاپ...و تشابه این دو ترکیبراز تمام تناقضهای عمر من است...
هر شب چای پر از تردیدم را که مینوشمتناقضهایم را با خدا به اشتراک میگذارمو اینگونه است که فیسبوکدفتر چهرههای مردد هموندانم میشودکه در آستانهی تغییر بزرگهویتشان را در تکرار اشتراکهای بی هدفجستجو میکنند...
من در تفاوت فرم استکان و فنجان گم شدهام...و عاقبت شبیدر استکان چای دارچینیم...غرق میشوم...بی آنکه طعم قهوه را از یاد برده باشم...
یک عصر اردیبهشتی هم هست که غمگین نیستم. و گلبهی ام لابد. یوگنی گرینکو "جانِ مریم" مینوازد و من زیر این پنجره و روی این کاناپه به شست پاهام نگاه میکنم و فکر میکنم که کاش میشد این هوا، این رنگِ نور و این نسیم لطیف را برای کل سال نگه دارم. میترسم که این روزها تمام شوند و من خوب نفس نکشیده باشمشان. در واقع هیچکجای زندگیم به چنین چیزی فکر نکرده بودم! شاید چون انقدر بهش نیاز نداشتم. چشمهام طور دیگری میبینند. مردّدم که این حال "داغی"ست یا "
وقتی مردّدم و اتفاقی دردناک قلبم را میفشاردوقتی تنهام و ترسیدم
وقتی تپش های بی امان دلم مرا به زانو درمیاورد
وقتی بی قرارم و منتظر
وقتی از ادامه مسیر هراس دارم و راهی را شروع نمیکنم
وقتی اشک هایم گونه هایم را خیس میکند
من اعتماد میکنم ...
اعتماد میکنم به جفت چشم های ساده ایی که روبه رویم نشسته
اعتماد میکنم به دستایی که دستانم را میفشارد
اعتماد میکنم به تو
تویی که آرامش دنیای منی
بالاخره لبهای ممنوعهای رو بوسیدم و آرومم. با ح دگرفتیم جنگل لویزان و لبهام رو بوسید و کمی کارهای دیگه. طعم سیگارش مستم کردم . نمیدونم اما کاش بتونم تا آخر باهاش رفیق بمونم. دوست داشتن رو خوب بلده و آرومم میکنه این اتفاق واسه دو روز پیشه و هنوز طعم سیگارش تو دهنم هست.
چند وقتیه دلم میخواد از میم جدا شم و مسالمت آمیز رفیق بمونیم برای هم و درعوض من آزاد باشم ولی تنها دلیلم مشکل اقتصادیه که هنوز مرددم میکنه. من نه کاری بلدم و نه پولی دار
بسم الله الرحمن الرحیمخدایا ببخشید اگر هعی پشت هم گند میزنم و مثل آدم های دست و پا چلفتی خراب کاری می کنم. خداییش یک جاهایی می مانم که دعا کنم خراب کاری ام، خراب کاری حساب نشود. :| می دانی که از چه چیز حرف می زنم. از آن وقت هایی که کار خیط شده و من مرددم بین دعا کردن و از تو خجالت کشیدن و دعا نکردن و از استرس تا مرز جان دادن رفتن.خدایا ممنون که بدون این که به رویم بیاوری به حرف هایم گوش می دهی. ممنون که حتی وقتی خیلی اوضاع خراب است و رویم نمی شود مستق
اینکه دیروز یک پیشنهاد کار خیلی مرتبط با رشتهام داشتهام
هیچ. حتی اینکه از دیروز مرددم که تدریس را ببوسم و بگذارم کنار و بروم پی صنعت و
استرسهایش هم هیچ. اینکه امروز صبح یک موتوری با آینهاش رفت توی پهلویم هیچ.
حتی اینکه از درد به خودم پیچیدم و او فرار کرد و پشت سرش را هم نگاه نکرد هیچ.
با اینکه با دنده چهار به جای دنده عقب رفتهام توی وسایل حیاطمان و در سمت شاگرد
ماشین را 2 سانت به سمت داخل فرو بردهام و 4 جای خط و خش ناقابل روی ماشین صفر
اینکه دیروز یک پیشنهاد کار خیلی مرتبط با رشتهام داشتهام
هیچ. حتی اینکه از دیروز مرددم که تدریس را ببوسم و بگذارم کنار و بروم پی صنعت و
استرسهایش هم هیچ. اینکه امروز صبح یک موتوری با آینهاش رفت توی پهلویم هیچ.
حتی اینکه از درد به خودم پیچیدم و او فرار کرد و پشت سرش را هم نگاه نکرد هیچ.
با اینکه با دنده چهار به جای دنده عقب رفتهام توی وسایل حیاطمان و در سمت شاگرد
ماشین را 2 سانت به سمت داخل فرو بردهام و 4 جای خط و خش ناقابل روی ماشین صفر
با سلام خدمت برادران و خواهران گرامی
من دانشجوی پزشکی در مقطع علوم پایه هستم که البته در کارنامه سبز رتبه م به دندانپزشکی همین دانشگاه هم می رسید. همون طور که میدونید پروسه پزشکی خیلی طولانیه نسبت به دندان. یعنی دندان بعد از 5.5 سال وارد بازار کار و کسب درآمد میشن لکن پزشکی حدودا 15 سال کار داره تا بتونی یه رفاه نسبی برا خانواده ت فراهم کنی...
منم قبل از اتمام علوم پایه میتونم تغییر رشته بدم برم دندان ولی خیلی مرددم. اطرافیان توصیه شون اینه که تغ
هزاربار بهش گفتهبودم که از بیماراش عکس نگیره و هیچکدوم از این هزاربار هم اثربخش نبود. امروز بعد از اینکه به صدای ریهم به بهانهی اینکه مدتیست به صدای ریهی سالم گوشنکرده، گوش کرد؛ عکسی از یک بیمار رو نشون دادم. یک پسر [ برای بهکاربردن کلمهی «مرد» مرددم.] سیساله که بیمار ایبی بود. بهش نمیخورد سیسالهش باشه. نمیخوام از شرایط پوستش و زخمهاش حرف بزنم. گقت پدرش اجازه نمیده بهش دستبزنن و از پانسمان مخصوص براش اس
نمیدونم چرا دلم میخواد همش بنویسم صدای همایون خان شجریان تو اتاق پیچیده و دارم فکر میکنم چطور صدای یک ادم میتونه اینقدر مخملی باشه فیزیک خوندم و قراره برم ادبیات بخونم ح توراه سفره و پیام هام رو هر دوساعت یه بار جواب میده به حجم کتاب تستی که رو صندلیم ریخته شده و حجم دیگه ای که تو کتابخونمه فکر میکنم و یکم نگران میشم ولی خب نگرانی نداره فقط باید کارمو درست انجام بدم و روبه جلو حرکت کنم هرچند گفتنش راحت تر از عمل کردنشه
تصمیم دارم راجع به اصو
مدتیه تو فکر اینم که بیخیال عروسی گرفتن شم
و جاش مثلا یه سفر بریم کربلا
اما از یه نظر مرددم و اونم اینه که؛
تو اقوام یار تا به حال عروسی که هم طبق نظر شرع باشه و هم جذاب و شاد، وجود نداشته
و تقریبا هر عروسی که به این شکل بوده طوری برگزار شده که صدای مهمونا دراومده که چرا هیچ برنامه خاصی نیست و تصور خیلی ها از عروسی مذهبی شده این هرج و مرج. برای همین با خودم میگم ما بیایم این تصورو از بین ببریم و یه هزینه درست حسابی برای یه گروه مولودی خوانی خوب ک
سلام یوکای عزیز؛
قصد نداشتم برایت بنویسم.
اما اینجا شبیه یک گور دستهجمعیست. زمین یک گور دسته جمعیست.
تازگیها اینقدر خوابآلود شدهام که وسط شاهنامه گوش دادن هم خوابم میبرد.
نمیدانم کی منفی بافیهایم تمام میشود. نوبت مشاوره گرفتهام. از طرفی هم به خودم حق میدهم.
درماندهام.
دلم تنگ کسی شده که نمیشناسمش. کتابهای جامعه اسلامی بعد از چندین ماه پیشم مانده. قرار بود خبرم کنند. مثل استخوان در گلو میماند. فردا میروم دانشگ
سلام
به نظرتون ازدواج با یک سلبریتی چه مشکلاتی میتونه به همراه داشته باشه، کسی مثل علی ضیا منظورمه، من به احتمال زیاد قرار مجری یکی از شبکه های تلویزیونی بشم، اما هنوز مرددم، چرا سلبریتی ها ازدواج نمی کنن؟، ممکنه من هم بعد از اینکه مشهور بشم قید ازدواج رو بزنم؟، و اگر پیشنهادی از سمت شون داشته باشم باید بپذیرم؟
از طرفی ازدواج با آدم های معمولی برام خسته کننده است، چیکار کنم؟، برم دنبال مجری گری یا نه؟
پیشنهاد:
چرا به خوانندگان و بازیگرا
سلام
دلم میخواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم مینوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیهشو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامهس. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظههای خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
ماه گذشته، رئیس گروه
ویژه اقدام مالی(FATF)در گزارش به کنگره آمریکا
اعلام میدارد «رسیدن دلار در ایران به مرز ۱۴
هزار تومان حاصل زحمات (FATF) بوده است.» More
پینوشتها:
گرچه مرگ این خلوت نایاب را هم می پسندم؛ زندگی زندگی"این فرصتِ کوتاه"را هم دوست دارم. قزوه یا غزوه مرددم.سفراتون پر از لذت و خاطرهآرزوهاتون دستیافتنیدوستیهاتون پایدارو سال نو مبارک♥
قدر موهبت زندگی رو بدونید؛ والسلام؛ سال تمام!
این پست آخری ما رو حلال کنید دوستان...
بازنشرها:
سلام
دلم میخواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم مینوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیهشو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامهس. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظههای خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
سلام دوستان
سوالم دو بخش داره به صورت خلاصه میپرسم؛
دختری ۲۹ ساله هستم
۱. ده روز پیش برای بار دوم با آقا پسری تو جلسه رسمی خواستگاری صحبت کردم، ایشون نظرشون مثبت بود و از من و خانواده م خوش شون اومد و حتی گفتن یک جلسه دیگه بیرون از منزل با هم حرف بزنیم و من قبول کردم، اما بعد از چند روز مادرشون گفتن پسرم حالا حالا باید فکرهاش رو بکنه شاید تماس گرفتیم.
(حالا به هر دلیلی نشد، برام مهم نیست، عادت دارم به این جلسات نصفه کاره و اینکه پسرها نمیدونن ب
چند روز بود دنبال فرصت بودم سر حوصله بیام بنویسم
الان پسرک خوابید و اومدم
امروز هوا ابریه خونه تقریبا تاریکه پرده هارو نکشیدم کنار این تاریکیشو دوست دارم
صبح ظرفای مهمونی دیشب رو شستم و طاس کباب بار گذاشتم
زیرشو کم کردم تا طهر خوب جا بیوفته راحتم هست
امروز ازون روزاییه که میخوام استراحت کنم فقط
خیلی جالبه که شب با کلی فکر و خیال میخوابیم
صبح بیدار میشیم میبینیم زندگی ادامه داره و برای یه روز
سلام دوستان عزیز
مشکلی برام پیش اومده که به راهنمایی و کمک شما نیاز دارم لطف میکنین خواهر کوچکتر تون رو راهنمایی کنید . دختری 24 ساله هستم، شاغلم در یکی از ارگانهای دولتی، خواستگاری دارم که اختلاف سنی شون با من دو سال هست، ایشون از خانواده متوسط هستن و پسر خوبین و حلال و حروم سرشون میشه و اهل دوست دختر این حرف ها نیستن و خیلی هم مودب هستند و احترام بزرگتر براشون مهمه، خانواده خوبی دارن از بچگی بقول خودشون کار کردن الان همکار هستیم، ما در شرف
امروز با
مدیر کل جلسه داشتم. گفتم من نمیتونم حرف بزنم و این باعث شده تحت فشار باشم. گفتم
من بندهی حرفم، یکی بهم بگه خوبی تا چند هفته حالم خوبه، گفتم اینجا قدر کار من
رو ندونستن، گفتم رفتار مدیریت باعث بیاعتمادیم شده، گفتم به من گفتن حقوقت رو 25
درصد افزایش دادیم، من تقاضای افزایش حقوق ندادم ولی اگر میدادم این نبود. گفتم
به من گفتن شاید در انتهای پروژه یک پاداشی دادیم ولی ببخشید من حتی روی قول صد در
صدی شما هم حسابی باز نمیکنم انتظار دار
سلام من حدود سه ماه است نامزد کرده ام(صیغه)نامردم پسر خوبیه از هر لحاظ کاری بودن و مسئولیت پذیری و خانواده و درک و پختگی و خیلی چیزهای دیگهتنها مشکل اینه من همیشه نسبت به ایشون دو دلم و تردید دارم یک روز دوسشون دارم یک روز کاملا افسرده و گریون و حتی نمیخوام باهاش حرف بزنم و حالم بده از انتخابم.ایشون خیلی به من علاقه دارند و رفتارهاشون از نظر من زیادی افراطی هم شده و گاهی احساس میکنم قدمشون کوتاهه درصورتی که قبل نامزدی برام اینطور نبود در برخو
رختخواب مامان پهن بود کف اتاق. گفته بود امشب نمیآید. سرم را گذاشتم روی خنکای بالش؛ بوی مامان را میداد. بغضم که ترکید دیگر میتوانستم تا خود صبح گریه کنم. همان یک واحد آپارتمان کوچک نیمبند را هم خالی کرده بودند چون دیگر قرار نبود برگردند. حالا دیگر من توی این شهر، خانهای که متعلّق به خانوادهام باشد نداشتم. چند هفته طول کشیده بود تا اسباب و اثاثیهٔ بیست و چند سال زندگی را به خیریهها بذل و بخشش کند. از لابهلاش عکسها و یادگاریهایی
بسم اللـه
مطلبی رو میخوام بگم اما مرددم. شاید فضای اینستا برای بیانش راحتتر باشه اما وبلاگ.. نمیدونم.
به هرحال میخوام یه بار امتحان کنم.
عرضم به حضورتون که، اول این کلیپ رو ببینید. لطفا!
حالا که دیدید باید بگم که؛ سال اولی که بنده این کلیپ رو دیدم و به خانواده نشون دادم، خدا بهمون لطف کرد و قصد کردیم به اطعام عید غدیر و تو اون سال مادرم خودش غذا پخت و تونستیم به چهل نفر غذا بدیم. سال بعد به اقوام هم گفتیم و شد صد و خوردهایتا طعام. سال ب
هوالمحبوب
حالا که توی این گرمای کلافهکننده، نشستهام پشت میز کارم و مادام بوواری از لای دستهایم سُر میخورد و در انتظار خیانت اِما چشمهایم روی هم میرود، حالا که چشمم به آخرین پیامک آن دوست نامهربان است و مرددم بین جواب دادن و ندادن، دقیقا در همین لحظۀ باشکوه، جای تو خالیست!
حالا که سینی به دست جلوی چشمهای سیاه و قهوهای و سبز و آبی خم و راست میشوم و دریای مواج هیچ چشمی غرقم نمیکند، جای تو خالیست.
حالا که عطر هیچ کس مستم نمیک
نشونههای راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون میشم و فکر میکنم بیخیالش بشم اما هربار که میخوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار میگیره که تو مسیر نگهم میداره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بیخیال این ریسک میشدم و میخواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آیندهای که من برای خودم تصور میکنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت میگفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو میکرد
" فردا جلسه آموزشی با موضوعیت انگیزش سازمانی راس ساعت ۸ و نیم صبح همه حضور داشته باشند " این پیغام رو توی گروه یانا گذاشتن و من مرددم که برم یا نه؟ بی فایده است وقتی با دکتر ر حرف میزنم پر انرژی بهم میگه موقع راه رفتن سرتو بالا بگیر !!! آخه من جطور براش توضیح بدهم که من 30 سال عمرمو توی یه خونواده ای مذهبی بودم و بهم گفتند توی خیابان سرت پایین باشه که نگاهت به نامحرم نیفته تا به گگناه نیفتی ؟!؟ بهم میگه نفس عمیق بکش ! شاد باش ، به ظاهرت برس نمیدونه تم
وارد صحن می شوم، آفتاب روی گنبد تابیده است و نیمی از صحن را سایه دربرگرفته است، مرددم داخل شوم، یا بنشینم روی فرش های قرمزی که در سایه اند، یا روی فرش هایی که در آنجا آفتاب تابیده است! من اصولا سر این سفره ها طمع دارم و دوست دارم رزقی را از دست ندهم، به نظرم باید جایی را انتخاب کنم و بنشینم و بعد از مدتی جایم را عوض کنم! کمی در آفتاب می نشینم و غرق در حضور می شوم، دلم می خواهد زیارت نامه بخوانم ولی احساس می کنم باید کمی تأمل کنم و بعد شروع کنم، اصل
*یک مدتیه که گلاب کشف کرده که برای کلاس زبان به جز دیکشننری میتونه رو کمک من برای summary حساب ویژه ای باز کنه ، دیروز که اومد گفتم کلمات رو باید خودت از آکسفورد پیدا کنی نهایتا تو چینش جمله بهت کمک کنم ، ترکیب کلمه dreams با dolphins تو جمله ای که بود ترجمه رو برای ما بحث بر انگیز کرده بود ، بهش گفتم چطوره که تو longman یک نگاهی بندازیم و قسمت عجیب ماجرا اینجا بود که کلمات برام رنگ نباخته بودن ، جز اون واژه میتونستم خیلی از اصطلاحات رو بدون خوندن دوباره توضی
پریشب که رفته بودم هیئت میثاق میثم مطیعی کمی روضه در رثای مدافعان حرم خواند. میانه ی شعرش گفت حسین ما رو انتخاب کن دیگه ... بعد یکهو صدای جمعیت بالا گرفت ... گریه می کردند و داد می زدند. خانمی کنار من نشسته بود که به طرز ترسناکی فریاد می زد و به پایش می کوبید ... حالم خوب نبود. بهت زده نگاهش می کردم ... نگاهش می کردم که چه طور خودش را می زند ... داشتم فکر می کردم کدام یک از ما حسین را در زندگی انتخاب کردیم مگر ... ؟ کدام یک از ما حق حسین را به جا آورده ایم ..
این پست رو مینویسم تا دلایل منطقی و عقلانی برای تصمیمی که هنوز در موردش مرددم بررسی کنم. 1ashena.ir _زمان خوانش: 5-6 minutes
سوالیه که این روزا مدام با خودم
تکرار میکنم! و جواب هایی که پیدا میکنم چندان رضایتبخش نیست!
این روزا هر ایرانیی رو که میبینی
و ازش میپرسی چه خبر؛ میگه دارم کارام رو میکنم که برم؛ فلان دانشگاه پذیرش گرفتم
یا فلان شرکت درخواست کار دارم؛ یا میگه خدا کریمه میریم ببینم که چی میشه دیگه؛ یه
جوری همه تو تب و تاب رفتن افت
من از چهارم اسفند اعمال خودقرنطینگی کردم. بهجز احتمالا یکی دوبار، اونم تا سر کوچه، جایی نرفتم. باید اعتراف کنم که چهارم اسفند فکر نمیکردم اینقدر طول بکشه. و اشتباه میکردم. جدی نگرفتم و به عنوان یک وقفه کوچولو بهش نگاه میکردم. اتصالش به نوروز، باعث شد یه مقدار، شوکه بشم. چون تعطیلات نوروز، بههرحال، گریزناپذیر بود! کمی، فقط کمی، بهتر شدم و این فرایند بهتر شدن، و بهتر استفاده کردن، هنوز ادامه داره. از روز اول، تا امروز بیکار نبودم. ح
درباره این سایت