نتایج جستجو برای عبارت :

واقعا من امسال خودمو شناختم ؟!؟ :|

داشتیم ناهار میخوردم قاشق اولو نخورده بودم که گفتم‌ شام چی بخوریم ؟ با یکم مکث گفتم فک نکنید من شکمو هستما... نمی دونم چرا امسال اینجوری شدم ... خیلی رو غذا حساس شدم ... جمله هنوز نقطه نگرفته بود که صدای اعضای خانواده از جمله مادر در اومد نه خیر تو از اولم اینجوری بودی فقط الان خودتو شناختی و انواع و اقسام اتفاقات و بحثایی که من سر سفره های غذا کردم ایراداتی که گرفتمو لج و لجبازیای که کردم در حد توان یاد اوری کردن :|
برنامه فردام رو اوکی کردم به هردلیلی که باشه چون دقیقا 1 شهریور اولین ازمون منه !!!
جالبه امروز قرار یه کتاب خوب رو به پایان برسونم بدون هیچ دغدغه ای خیلی عالیه حتما تمومش کنم میام و درموردش توضیح میدم بوسیله این کتاب من خیلی خیلی تغییر کردم به اندازه ای که واقعا من هیچ یک کارام رو برنامه نبود وقت زیادی صرف دنیای مجازی میکردم متاسفانه ...
ولی با خوندنش خیلی خودمو بهتر شناختم و بهتر فهمیدم خودم رو این یه پون مثبت بود برای منی که اهمال کاری زیاد د
امسال، سال خوبی بود. جدا از تمام بلاهای طبیعی و لحظه های دارچینی بسیار که امید درونم به اندازه یک تار مو شده اما قطع نشده بود. امسال سال خوبی بود. جدا از تمام گریه های شبانه و بی خوابی ها و تمرین های لعنتیِ خسته کننده. امسال سال خوبی بود. جدا از دوستانی که از دست دادم و امیدی که برای آشنا شدن با آدم های فوق العاده داشتم و حالا تنها یک هفته از سال باقی مانده و شلعه ی امیدم آرام آرام دارد از بین می رود. امسال سال خوبی بود. جدا از تمام سختی هایش.
امسال
یه روز یکی ممکنه ازم بپرسه برای رقص‌های محلی این سرزمین چیکار کردی؟
من می‌گم از ۱۰ روز مونده به المپیادم، شروع کرده‌بودم به رقصیدن. فقط رقصیدن. با قولِ ۵ دقه‌ای خودمو گول‌ می‌زدم و گول می‌خوردم واقعا. واقعا. و فرداشم خودمو گول می‌زدم.
ده‌دقیقه ترکی، چهل‌دقیقه غش. بیست‌دقه گیلکی، چهل‌دقیقه غش. استراحتا؟ لریِ یواش( که آره؛ واقعا رقص یواش هم دارن :)) ).
مابقی اوقات روز؟ ویدیوهای آموزش رقص کردی در یوتیوب.
بله. خواهش می‌کنم. آیندمو فدای این م
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
سلام، امیدوارم حالت خوب باشه. 
تازگیابه این نتیجه رسیدم که خودمو از بیرون نگاه کنم. 
واقعا من نوعی زندگی فردی خیلی برام بهتره. یه جورایی از بیرون که خودمو میبینم معلومه هیچ جاذبه ای نداره که بخوام تشکیل خانواده جدید بدم. 
منم دارم قبول میکنم کمی واقع بین باشم. و همین طور خدا رو شکر کنم.
مطمئناخیریتی در این هست که تنها باشم. بهتر از اینه که بخوام خودمو بدبخت کنن. 
منم جوری شده دیگه نمیتونم کسی رو بپذیرم تو زندگیم. فعلا که احساس خوشایندی دارم. تا
صدای منو میشنوید از تهران-قلهک :)
من عجیب عاشق این منطقه ام!نمیدونم واقعا چرا انقد دوسش دارم!
قبل تر ها همیشه وقتی تهران میومدیم این اطراف‌بودیم!
دانشگاه سارا هم منو چند باری به اینجا کشوند!
و امروزم رفتم خونه ی زهرا!
الان که دارم نیگا به قبل میندازم میبینم که چقد همه چیز عوض شده!
و چقدر مبینا قد کشیده و بزرگ شده!
مهر پارسال کجا و امسال کجا!
به وضوح پخته شدن رو تو خودم میبینم!انگار همه ی این دردسرا همه ی اون دعوا و همه ی این ادمایی که اومدن نیاز بو
خودمو جمع‌و جور کنم و دوباره بشم همون ادم سابق؟
بکشم بالا خودمو از این سیاهی‌ها و محو بشم تو روشنایی..
حالا می‌فهمم تنهایی و تاریکی درد نیست. وابستگیه!
ادمو تو خودش غرق میکنه،محدود میکنه و دست‌وپاشو می‌بنده!
و بد ماجرا اینجاست که ما عاشق این محدودیت می‌شیم.
گیر میکنیم تو تله و دست‌وپا می‌زنیم . اونقدر که میشه کار هر روزمون.
دست و پا زدن و سر کردن با تنهایی و تیک‌تاک عقربه‌های ساعت.
به خودمون که میایم می‌بینیم ماه هاست اینجاییم! 
کی قراره
 
از وقتی خودم رو شناختم لحظه‌های سال تحویل کنار مامانم نشسته بودم و چشمام بسته بود و داشتم تندتند از ته دل دعا میخوندم . امسال اما مشغول ساکشن کردن لوله تراشه مریض بودم و حتی مطمئن نبودم که سال تحویل شده ، فقط تونستم از پنجره به آسمون ابری رشت نگاه کنم و بگم امیدوارم سال خوبی باشه و بعد برگردم رو به مریضم و بهش بگم سال نوت مبارک .
من از نود و هفت یه چیز خیلی بدیهی یاد گرفتم و شاید برای شما که اینجا رو می خونید چندین ساله ثابت شده ولی خب من امسال بهتر از همیشه فهمیدمش. اینکه هیچوقت فکر نکنم کسی رو شناختم. حتا اونموقعی هم که شناختمش فکر نکنم شناختمش. از آدما تو ذهنم بت نسازم چون هرچیزی از هرکسی بر میاد. هرچیزی از هرکسی به معنای واقعی کلمه. آدما دیگه شگفت زده م نمیکنن. سال سختی بود. امیدوارم نتیجه ش رو بگیرم
من نمیدونستم کی هستم چی میخوام خودمو گم کرده بودم من آدم سالمی نبودم و نمیدونستم اینو. 
 نمیدونستم جای گند کشیدن به روح و ارزش ها و زندگیم باید بگردم خودمو پیدا کنم نه که برم تو باتلاق. 
اما رفتم تو قعر باتلاق بعد دیگه تقلا کردم خودمو ازش بکشم بیرون. 
اما بیرونش روبرو شدن با اینکه خودم چی میخوام بود و من خودمو نمیشناختم.
 من همیشه تنهام و همیشه تنها میمونم پس بهتره خودمو بشناسم و دیگه وارد باتلاق دیگه ای نشم.
عصری رفتیم بیرون. فکر کن تو این بارون. البته بد نبود روحیه ام عوض شد یه ذره هم پیاده روی کردم تو بارون. رفتیم تلو از تلو لواسون بعدم خونه :/ تو ماشینم وایسادیم چایی خوردیمو تو راهم تخمه و میوه :دی و این واقعا ابتکار فوق العاده ای بود برای یه عیدی هیچ جا نرفته!!
همین. الانم میخوام بشینم سر کارم. سرم تو لاک خودم باشه کار خودمو کنم. غر نزنم و خب امسالم اینجوریه دیگه نمیشه عوض کرد شرایطو ولی خودمو که میتونم بهتر کنم که. 
عید زیادی زود داره میگذره!واقعا هیچ کار خاصی نکردم!کلی برنامه داشتم و طبق معمول به نود درصدشون نرسیدمروزای اول اومدنم خیلی بحث داشتم با مامانم اما این چند روز یکم آرامش برقرار بود.عید دیدنی هم فقط یه بار رفتیم خونه عمم و یه بار اونا اومدن خونمون همین!فردا هم عازمیم شهر دانشجویی چون پس فردا عروسی دختر داییمه و اونجاست.دیگه برنمیگردم همونجا میمونم.دلم یه تنهایی چند روزه میخواد اما متاسفانه خوابگاها ١٦ ام باز میشن☹️
پارسال رو هم دوست داشتم ه
بعضی چیزا واقعا اعتیاده 
اگه واقعا میشد آدم بشم 
خیلی بده به خاطر اینکه عذاب وجدانتو کم کنن بیان و قبح یه گناهیو بشکنن 
برای اینکه کمتر خودتو فحش بدی و لعنت کنی...
سه نفر آدم خبره اینو بهم گفتن 
نمی دونستن که من خودم اون موقع خودمو توجیه می کنم 
نمی دونم 
حس پلیدی و پستی همیشه باهامه 
اینکه فکر می کنم بسته بودن پیشونیم علتش همینه





کاش می شد ترکش کنم با همه ی زمینه هاش
بعضی چیزا واقعا اعتیاده 
اگه واقعا میشد آدم بشم 
خیلی بده به خاطر اینکه عذاب وجدانتو کم کنن بیان و قبح یه گناهیو بشکنن 
برای اینکه کمتر خودتو فحش بدی و لعنت کنی...
سه نفر آدم خبره اینو بهم گفتن 
نمی دونستن که من خودم اون موقع خودمو توجیه می کنم 
نمی دونم 
حس پلیدی و پستی همیشه باهامه 
اینکه فکر می کنم بسته بودن پیشونیم علتش همینه





کاش می شد ترکش کنم با همه ی زمینه هاش
دیشب واسه اولین بار در عمرم چهارشنبه سوری داشتم! البته از نوع خانوادگی و سالمش بود! کلی خوش گذشت ^_^
روز مرد رو به آقایون داداشا تبریک میگم و آرزو میکنم اگه پدر نیستید ایشالا بشید :)
وای که چقدر همه جا پر از حس خوبه!! انرررررژیه که از سر و روی شهر و آدما میباره! خیلی عید امسال برام شیرین و هیجان انگیزه! الهی هوای دلمون همیشه مثل عید، بهاری و تازه باشه و همه سرحال و سر کیف باشن ^__^
نه به آجیل!
نه به ماهی!
نه به سبزه!
این شعار رو امسال ما عملی کردیم و هیچ
مامان امسال بادوم کاشته بود و من هیج سالی توی عمرم به اندازه ی امسال بادوم زمینی نخوردم.
بادوم های خیلی درشت و قشنگ و خوش طعم.
فکر میکنم بابت این نعمتی که امسال داشتم از خدا تشکر نکرده بودم.
خدایا مرسی که اینقدر مهربونی و به ما امسال یه عالمه بادوم ِ خوشگل کادو دادی.
 
+به بادوم ها آب نمک می زنیم و بعد میذاریم داخل فر. کاملا مثل بادوم های بیرون میشه؛ حتی بهتر.
شاید باورت نشه ولی از این که خودمو دور کردم از خیلی چیزها واقعا خوشحالم. هرچیزی. چه نزدیک چه دور. چه آشنا و چه غریبه. کاش میشد شاید کمی همیشگی بود. اعصاب ادم انگار راحت تر میشه. توضیح حسی که دارم خیلی راحت نیست. حتی نمیدونم چجوری بگم که بد برداشت نشه. اونجا واقعا خودمو گم کرده بودم. هیچ خلوت و تنهایی انگار نداشتم. اشتباه از خودم بود باید ایجادش میکردم. اما وقتی خودتو گم میکنی چجوری باید بفهمی چه کاری درسته؟ حتی به خاطر سوختگیم نمیشد برم بیرون از
من این آدمو فقط از روی توییتاش می‌شناختم و یه بار که پیج اینستاشو دیده بودم. بعد از این تستا گذاشته بود که خصوصیات طرف رو می‌پرسه، رفتم با یه اسم چرت دادمش و فاکینگ 16 تا از 20 تاش رو درست جواب دادممم! =))) تو 15 نفری که قبل من داده بودن نفر دوم شدم! =)))
فضای مجازی واقعا چیز ناجوریه ها! :)) مخصوصا با وجود امثال من :)))
حدود 10 روز به پایان سال مونده و من باید درباره امسال بنویسم مثل همیشه.
یادمه اول امسال، فکر کنم موقع سال تحویل به خودم گفتم که امسال میخوام شاد باشم. هر لحظه رو. اما بعد در کتاب انسان خردمند خوندم که در واقع شاد بودن و تلاش واسه این کار خیلی هم آسون نیست و بیشتر منجر به ناراحتی و استرس میشه که من باید حتما شاد باشم. کاری که باید به جاش انجام بشه، تلاش برای کنار اومدن با همه چی هست. منم اینو بول کردم هرچند که شاد بودن قبل عید 96 خیلی خیلی بهم چسبیده
امروز قراره کارت ورود به جلسه رو بدن که چهاردهم بریم و کنکور بدیم
بعد از یه سال پشت کنکور موندن این صحنه برام اشناس و خوب خودمم آروم ترم چون میدونم کار خودمو کردم و نتیجه ای که میخوام رو به دست میارم
خواستم این متن هم لا به لای اینا بمونه
خلاصه که امسال ذوق دارم زود تَر برم سر جلسه و پاسخنامه ام رو پر کنم
:))))))
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
باید اینو می نوشتم تا احساس کنم امسال واقعا تموم شده، راستش خیلی وقت پیش می خواستم بنویسم تا همون اوایل اسفند پرونده امسال رو ببندم!اما یکی از شکست های امسال درمان «عقب انداختن کار ها»ام بود و نتیجتا این نوشته در آخرین ساعات سال ۱۳۹۸ نوشته شد!
ادامه مطلب
چند سالیست نزدیک عید که میشد میگفتم ای خدا امسال هم دریغ از پارسالم... 
 امسال هم نشد... 
 وووو
هزاران گله و شکایت دیگه که این چیزی نیست که خوشحالم کنه...
 امسال ولی بدترین عید نوروزیه که دارم تجربه میکنم چون خواهرم نمیخنده... 
 
چون یه جای خالی بدجور تو ذوق میزنه... 
 چون امسال فهمیدم این آدمای دور و برمونه که به زندگیمون ارزش میده... 
 امسال عید دیدنی تنها جایی که میریم سر یه سنگ سرد و یخه که یه روزی برنامه ریز مسافرتا و گردشامون بود..‌. 
 امسال ع
‏سال ۹۲ 
آخ جون ایشالا امسال با « تدبیر » میتونم خونه میخرم
سال ۹۴
حالا خونه نشد اشکالی نداره ولی « امید » دارم امسال ماشین بخرم
سال ۹۵
امسال باید کارمو توسعه بدم تا از این وضعیت در بیام
سال ۹۶
 امسال باید حسابی کار کنم از گشنگی نمیرم
سال ۹۸ 
خدا کنه امسال برای امرار معاش به گدایی نیفتم
سال  ۱۴۰۰
به من بینوا کمک کنید
# تا 1400 با روحانی 
# روحانی مچکریم
بعدا نوشت 
سلام طاعات تون قبول 
خرما کیلویی 35000 تومن ؛ یه ( بسته / جعبه / کارتن ) خرمای مضافتی 2700
تا ب حال تو عمرم انقدر کوچیک نشده بودم 
یعنی خودم خودمو کوچیک نکرده بودم ...
از ساعت ۱۰ شب هر دقیقه جاهای مختلف التماسشو کردم ...
نمیدونم واقعا چکار کنم 
شیطونه میگه پاشم برم تهران پیشش
دیشب ک هرچی حرص داشت رو من خالی کرد همه خستگی ها و عصبانیتش رو پشت گوشی جوری فریاد میکشید انگار ... هیچی نگفتم اخر سر هم من بودم ک باز معذرت خواستم ....
بعدش تا ساعت ۳ کلا گریه کردم 
الانم ک ... تا همین الان هر دقیقه بهش پیام دادم ولی .... 
واقعا نمیدونم چکار کنم دارم میت
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
دیشب خودمو بردم زیر ذره بین نتیجه اش این شد:
من آدمی هستم که به تنبلی و راحت طلبی خو گرفته ام ؛ و خودمو به زحمت نمیندازم . قبل ترها تا این حد راحت طلب نبودم ؛ جدیدترها زیاد شده و جدیدترها خییلی زیادتر
به راحت ترین راه ممکن روزگار میگذرانم ؛ و این قدر این راحتی زیاد شده که به روحم هم رسیده و میشه گفت روحم هم شدیدا دنبال راحتیه
چطور؟
اینکه نمیخواد چیزی بر وفق مرادش باشه ؛ چیزی اذیتش کنه ؛ به خواسته هاش برسه ؛ و....
و میدیدم که هر چقدر به سمتی راحتی جس
دانلود اهنگ سیزده بدره امسال وقته شوهره امسال چیزی که فراوونه دختر پسره امسال اهنگ قدیمی  جلال همتی بنام ۱۳ بدر سیزده بدره امسال وقت شوهره امسال
دانلود اهنگ سیزده بدره امسال وقته شوهره امسال 
عید اومد و باز سیزده بدر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
غمهای گذشته دست به سر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
باید که بری از خونه بیرون
گل تاج سر کوه و کمر شد
سیزده بدر و سیزده بدر شد
ادامه مطلب
می شه یکی کمک کنه !
 
امسال مثلا به خودم قول داده بودم مثل آدم بشینم درسامو بخونم ولی هنوزم که هنوزه ساعت ۹ شب تازه لای کتابو باز می کنم....
 
نمی رسم بخونم
حجم درسا خیلی زیاده...
 
انگیزه ای هم ندارم...
حتی برای درسایی که دوست دارم ، مثل زیست و ریاضی....
 
می خوام خودمو خفه کنم...
هرچی به خودم می گم ، گم شو برو درست و بخون ... آخرشم نمی رم...
یجوری سر هم بندی می کنم بره.
 
کسی پیشنهادی نداره عایا ؟!؟!؟!
بعضی وقتا....
بعضی وقتا هیچی نمیشه گفت فقد باید سکوت کرد
امروز تقریبا تا مرز گریه پیش رفتم.یه لحظه قیافه خودمو تو انعکاس شیشه قطار دیدم و خودمو جمع کردم
ما هیچک کدوممون نمیدونیم توی زندگی بقیه چی میگذره بقیه هم نمیدونن توی زندگی ما چی میگذره
فقط یک روز ازش خواهم پرسید.حتا اگر آخرین روز زندگیم باشه

پ ن:  امروز فهمیدم جدا شده! خیلی ناراحت شدم براش.فهمیدم ت هم داره بهش نزدیک میشه و دیگه مطمن شدم نقشه هایی تو کله داره و باز هم نگرانم براش.نگرانم ب خ
امروزم شروع شد و من به کل تا ساعت پنج تنهام. یجوریه . بهش عادت ندارم اما چه فرقی برام داره در هرصورت سرم گرمه کارام هست. امروز دیر بیدار شدم هفت اینطورها از فردا سعیم اینه که زودتر بیدار بشم مثل قبلا. دیشب واقعا خسته بودماااا نگم برات. واااای اینجا واقعا تو خونه سرده بخاریم زیاد کردما اما فرقی نکرد اصلا:/ پتو پیچ کردم خودمو :/خلاصه که همین برم انجام بدم کارامو. از پسش بر میام. 
گفتم که دفترم داره تموم میشه و فقط چند برگ کم مونده ، اون چند برگ رو اختصاص دادم به سالی که گذشت. براورد کردن سال ۹۸. البته آخر اسفند هم نتیجه گیری این یک ماهو نیم رو مینویسم که ایا تونستم خوب دفتر امسالو ببندم یا نه.
سال ۹۸ خیلی ایراد داشتم اما اولش نمیخوام به ایرادهام بپردازم. امسال حدود ۳۸ تا کتاب و ۱۹ تا مقاله خوندم. خودم یه کم ناراضیم میشد بهتر باشم. فکر میکنم زمان خیلی هدر دادم .اما خب حالا که گذشته و هیچ برگشتی نمیتونم داشته باشم تا جبران
دیشب شب بدی بود. البته قرار بود خوب باشه که گند زدن بهش منم اعصابم خورد شدو بحثم شد باهاشون. خلاصه کوفتمون شد. هنوزم بهش فکر میکنم عصبی میشم. 
امروزو تازه میخوام شروع کنم. خودم باید خودمو از این شرایط مزخرفی که گیر کردم توش نجات بدم. هیشکی نیست کمکم کنه. فکر کن یازده روز گذشته جز کتاب کار خاصی نکردم. امروز سراغ باقی برنامم میرم پیاده رویم میرم. باید خودم حال خودمو خوب کنم.با کتاب خوندن اهنگ گوش کردن بیرون رفتن عکاسی رفتن زبان خوندن فیلم دیدن همی
داشتم وبم رو مرور میکردم که رسیدم به این پست...
امسال هم آب و جاروب کردم و در رو باز گذاشتم که باد خنک فرصت کنه توی خونه چرخ بزنه...
پارسال تازه با استغفار خو گرفته بودم و یادمه حال خیلی خوشی داشتم...واقعا هم پارسال ماه رمضون محشری بود...امیدوارم امسال هم برای آخرین بار مناجات شعبانیه رو بخونم و با تموم دلبرانه هاش خداحافظی کنم و آماده بشم برای دلبرانه های دعای افتتاح...
آماده بشم برای زندگی شاهانه به مدت یکماه،ماهی که اگه بخوابم هم خوابم میشه عبا
دوست دارم خودمو باز کنم 
و کف دست کسایی بزارم که دوستم دارن 
ولی اگر می دونستم طاقت تماشای تقلای اون شعله ی کوچیکو دارن که خودمو نمی بستم ... گره نمی زدم 
گره کوری که سرش دست هیچ کس نیست
دوست دارم خودمو باز کنم 
اما نمیشه 
فقط می تونم وقتایی که شعله م زبونه می کشه ، امیدوار باشم که یه روزی می رسه که دیگه اینجوری نباشه 
فقط می تونم امیدوارم باشم که این گره ها پیله ی تن منن 
شاید یه روزی پروانه شم ...
یه متن بلند و بالانوشتم در مورد این که چه جاهایی آدمهای زندگیمو شناختم. اما بعد دیدم گفتنشون چه فایده داره جز یادآوری خاطرات نه چندان خوبی که تو این چند سال گذشته داشتم به خصوص وقت درگیریم قبل از این که بفهمم دو قطبی دارم. الان که فکر میکنم میبینم چقدر حالم بد بوده و چقدر الان بهترم. میخوام تو سال جدید تمام ذهنمو از این پرونده ها بیرون بکشم و اینارو بذارم توی بایگانی تا خاک بخورن. البته که وجودشون باعث جمع شدن حواسم میشه ولی دیگه اذیتم نمیکنن.
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
هر سال روز تولدم دلم می‌خواست مرده باشم.چون فک می‌کردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم و از هرچی که می‌خواستم باشم و بشه فرسنگ‌ها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم می‌لرزه و اشک تو چشام حل
هر سال روز تولدم دلم می‌خواست مرده باشم.چون فک می‌کردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم از هرچی که می‌خواستم باشم و بشه فرسنگ‌ها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم می‌لرزه و اشک تو چشام حلقه
توی این چند سال استقلالمون خیلی مظلوم واقع شده پرافتخارترین تیم ایران و اسیا باشی ولی کمر به نابودیت بسته باشن اونم با 40 میلیون هوادار واقعا مگه چه گناهی کردیم مگه استقلالمون برای کشور امریکا یا اسرائیله ؟ این همه بی لطفی مگه داریم مگه میشه هر روز خبر و حاشیه ی جدید واقعا خودتون خسته نشدید ؟ بزارید حداقل امسال لیگمون پاک و روی عدالت پیش بره
یه تیمی توی زمین بازیکناشون سر داور فریاد بزنن با بازیکنان حریف درگیر بشن اخربازی شورش به پاک کنند از
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
1.این یک ماه گذشته، بقدری افسار زندگیم از دستم خارح شد که حتی روم نمیشه در موردش بنویسم. به معنی واقعی کلمه خودمو ناامید کردم ولی خب هنوز امید به جبرانش دارم:))
2. صد گیگ اینترنت و دو روز وقت دارم:)) پیشنهادی چیزی اگه دارید بگید
3. اون عمه ی پانم رو یادتونه میگفتم میخواد پناهنده شه؟ اون کار رو نکرد ولی عوضش واسه دخترش از یکی از دبیرستانای کانادا پذیرش گرفته میخوان اون طور برن. پسرش خیلی از راه بدره و نمیدونم اونو میخواد چیکار کنه، شوهرشم که یه طرف-_
چیدن اثاث خونه تموم شد و بعد از مدتها آرامش ناشی از تمیزی خونه بهم برگشت 
واقعا اگه جلوی خودمو نگیرم این وسواس امونمو میبره 
همونطور که پیش بینی میکردم این خونه دردسرای خاص خودشو داره سعی کردم باهاشون کنار بیام 
و بگذرم 
امسال بیشترین کاری که سعی کردم انجام بدم این بود که کمتر آدمارو قضاوت کنم 
خیلی سخته ها ولی همین که قضاوتم توی ذهنمه و به زبون نمیارم پیشرفته واسم 
بعد تو ذهنم خودمو دعوا میکنم و میگم قضاوت نکن قضاوت نکن قضاوت نکن 
از عید ن
من هیچی از این دنیا نمیخوام 
فقط میخوام خانواده مون دور هم جمع باشه من مامان بابا ابجی و داداش و‌مهربون‌ و خوشحال 
دلم میخواد داد بزنم جیغ بکشم بگم که این رسمش نیس ک انقد شأن و شخصیت خودمو میارم پایین ... انقد خودمو دست کم میکیرم ... باید بیشتر از اینا خودمو دوس داشته باشم
خدایا این رسمش نیس ک داداشم انقد احساس بدی داشته باشه ب خاطر اتفاقایی ک براش افتاده درسته یه کارایی کرده امااا خودت کمکش کن و حقشو بگیر به همون وجهی که خودت بهتر از همه میدون
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی های شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
فکر میکنم هیچ آدم عاقلی نیست که از قصد کار اشتباه انجام بده. پس چرا وقتی کسی اشتباه میکنه ما جوری رفتار میکنیم که انگار اون شخص عمدن اون کارو انجام داده یا خودمون خودمونو کلی سرزنش میکنیم؟ واسه خاطر اشتباهاتم خجالت زدم همیشه و خودمو سرزنش میکنم که نباید اینقدر واضح اشتباه میکردی و نمیفهمیدی. چرا من خودمو حتی بیشتر از بقیه سرزنش میکنم به خاطر اشتباهاتم وقتی که نمیدونستم کارم اشتباست؟ خب باید بگم واقعا حس گندیه که همش خودتو سرزنش کنی. فقط وق
امیدوارم امسال خدا به همتون سلامتی و تندرستی عیدی بده ....
امیدوارم امسال در کنار خونواده اتون شاد باشین....
امیدوارم امسال اونقدر اتفاق خوب بیفته که اتفاقات  بد پارسال در خاطرتون کمرنگ تر بشه......
سال نو مباااااااارک 
سال ۹۸گذشت ....کاش بشه بهش فکر نکنیم....
امیدوارم سال خوبی داشته باشین:)
آدم باید فقط خودشو بسپره به کار. و بیخیال همه چی بشه. انگار که از دنیا جدا بشه. انگار که تو دنیا فقط خودش باشه. تنها. تنهای تنها. برای چیزی که میخوام هنوز باید خودمو تعییر بدم. هنوز خیلی بدم.باید کاریو کنم که انجام ندادم تا حالا. خودمو از همه چیز جدا کنم. هنوز به اون حد از معرفت نرسیدم :دی ولی از امروز تصمیمم این شده انجامش بدم. نمیشه همه چیزو با هم داشت. واقعا باید دل بکنم از یسری چیزا که اگه نشه یا بهانه بیارم خب باختم. نمیترسم از باختن که اگه اتف
از صب که پاشدم امسال برام مثل سالای دیگه نبود.... هر سال منتظر ختش و بش ها و شوخی های روز تولدم بودم و قبل از اینکه از رخت کنده بشم گوشیمو چک میکردم.
امسال نه ذوقشو داشتم نه کسی بود که پیام بده

سالای قبلم اگه کسی حرفی میزد به خاطر پست های لوسی بود که میخواستم بذارم و دو نفر روز تولدمو تبریک بگن بهم و یکم حالم خوب شه. ولی امسال حوصلشو نداشتم. امیر دو روز قبل تولدم خیلی قشنگ تولدمو تبریک گفت و استوری گذاشت ولی سعی کردم خودمو ذوق زده نشون بدم و ازش تش
سال گذشته همین آذر خودمون وسطاش جایی بودم که احساس تنهایی میکردم حکایت همون در میان جمع و تنها بودنه!
خلاصه که از شدت تنهایی رو به فرار کردن میرفتم که !گوشی و درآوردم و یادداشت و باز کردم و نوشتم همونجا میون همون آدما هر چی که میحواستم اون لحظه باشه و نبود!
امسال طرفای شهریور ومهر وقت گوشی تکونی ی نگاه بهش انداختم و یه لبخند مسخره و پاکش کردم.!
خنده ام گرفته بود از حس و حال و عکس العمل آن موقع..
امسال ولی فرق داشت همه چی فرق داشت  انگاری تمام چیز
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید! اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
سلام دوستان.
چندروز پیش توی اینستا یک پست توجهم رو جلب کرد، درباره شاخص بودن و استاندارد شخصی یک خانم، تا جایی که یادمه همیشه سعی کردم استاندارد ها رو رعایت کنم، چه اون موقع که سنم کم بود چه الان، و نمیدونم تا چه حدی موفق بودم؟ ولی هرجایی که سطح خودمو اوردم پایین تا مقبولیت پیدا کنم همونجا به غلط کردن افتادم، نمیدونم اینکه ادمی دوست داره مقبول باشه از ترس میاد از مهرطلبی؟ یا نه بقول دکتر شیری از تله بی ارزشی ؟
ولی این روزها که خودمو مرور میکن
سلام به بیانی های عزیز!
عیدتون مبارک باشههه ایشالا امسال بهترین سال زندگی تون باشه^_^
خب خب امسال من سال رو با آبله مرغون شروع کردم و جای دشمنانتون خالی سوختم و درد کشیدم
حالا اشکال نداره ایشالا از این به بعدش رو میترکونم و حسابی درس می خونم
تمام چیزایی که قراره منو از درس دور کنه کنار گذاشتم 
فقط یه چیز بگم یخ نفر بود که گفتم فک میکنم عاشقش شدم
کشک بود از اون آدم متنفرم
حتی از خودم هم عصبانیم که بهش یه ذره رو دادم
خدا منو ببخشه چون دیگه تکرار نم
 ولی جدی فک کن قرار بود توی این دنیا موندنی باشیم. تحملش سخت میشد واقعا!
-
امثالِ شهید چمرانم برام در حکمِ نشونه‌ن؛ این‌طور که اگه این اینه، پس خداش چیه دیگه..
-
گفت مطمئن باش من آخرتِ خودمو به دنیایِ شما نمی‌فروشم، و خیالمو راحت کرد. 
-
آخه زلیخا آدمِ خوبی رو دوست داشت!
-
حسرت خیلی بد چیزیه. 
 از یه جایی به بعد، دلم نمیخواست وقتی اولین نشونه های پاییز رو میبینم، دیگه خونه باشم !واقعا واقعا واقعا حالم ازین قضیه بده !کلی کلی راه رفتم امروز و این چند روزولی آخرش رسیدم به یه بی تعلقی و بی حسی عجیبخسته مخیلی خستهبه هزار و یک راه، به صد مدل بیخیالی زدم خودمو، ولی هیچ کدومشون فایده نکردنجو این شهر روی سینه م سنگینی میکنه و همین دلیله واسه کهنگی خستگیم !هیچ تعلقی به اینجا ندارمحتی دلیلی پیدا نمیکنم واسه هم چنان اینجا بودن !چقدر چقدر چقدر
فیل اسپنسر سرپرست بخش ایکس باکس مایکروسافت،گفته که امسال بدون سونی E3 معنا ندارد.
ایشان از سونی به عنوان بزرگترین رقیب مایکروسافت یادکرده است هر چند که مایکروسافت یکی از طولانی ترین و بهترین کنفرانس را به نام خود ثبت کرد اما E3 امسال به نوعی کم سر و صدا بود.
ادامه مطلب
بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصابرین
 
 
من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزمها و فرو ریختن تصمیمها و برهم خوردن اراده ها و خواسته ها شناختم...(2)
 
خیلی تو زندگیم اتفاق افتاده که این حدیث رو لمس کردم
اما
این سری فرق داشت...
 
______________________
پ.ن 1 : خون به مغزم نمیرسد و نمیدانم چه بگویم!
 
پ.ن 2 : حدیث امام علی(ع)
پ.ن 3 :
_  مامانت نمیاد بریم؟ما داریم با یه کاروان میریم
نه نمیاد...مجرد نمیبرن؟حتما باید یه محرم باشه؟ چقدر این کاروانا مسخره هستند
_نه دیگه
امسال
امسال مجلس یازدهم زیاد جمعیتی را به خود جذب نکرد و اکثر مساجد و مدارس محلی خالی از جمعیت بودند. ساعت مشخصه ی انتخابات ۶ عصر بود ولی بعد به ساعت ۸ شب انتقال یافت و حتی تا ساعت ۱۱:۳۰ نیمه شب هم پیش رفت. چون واقعا فکر می کردند با تمدید ساعت می توانند مردم را تشویق کنند و به پای صندوق ها بکشانند.
امسال مثل سال های پیش نیست . دیگر مجلس قوی ای وجود ندارد. مردم هم دلسرد و ناامید شده اند.
شعار نمایندگان ما شده : ما دزد نیستیم!!!!
من امروز تقریبا هیچکاری نکردم. بیشترشو خواب بودم. فقط فرانسوی خوندم با یه کمی از کتابم. به خاطرش ناراحتم اما واقعا نتونستم خودمو بیدار نگه دارم. فردا دوباره شروع میکنم. از پسش بر میام قول میدم بهت. قول میدم حتی بهتر و بیشتر از این مدتی که خوب کار میکردم باشه. امیدوارم منو به خاطر کم کاری امروز ببخشی. نمیتونم بگم دیگه تکرار نمیشه چون بعضی وقتا واقعا کنترلشو ندارم. اما تمام سعیم اینه خوب و درست کار کنم. فردا دوباره شروع کارمه. برم که باید سه یا چه
+سال 98 تمام شد.سالی که گذشت پر بود از اتفاق های خوب وبد...مرگ خانوم جان،جنگ،ویروس،تنها سفر رفتنم......نبات یاغی شده،سرکش....نبات از درجا زدن های مدوام بریده اما دارد باز هم تلاش می کند....سال 98 برایم پر بود از اتفاق های جدیدو تجربه های جدید تر....تنها تر شدن....اولین باری که دل به آرزوهایم دادم و راهی دیار غربت شدم خیلی تنها تر بودم....این بار که خاستم جا به جا شوم تنها نبودم...آدم هایی بودن که روی مهرشان حساب کنم......یاد گرفتن های مدوام....سال 98 استخوان ترک
 قصه امسال پیاز جای نگرانی دارد
رئیس سازمان جهاد کشاورزی جنوب کرمان، از افزایش سطح زیر کشت پیاز طرح اول نسبت به سال گذشته در جنوب استان کرمان خبر داد و یادآور شد: امسال سطح زیر کشت پیاز در این منطقه بالا رفته است و در
ادامه مطلب
بزار از نمایشگاه بگم نیم ساعت زود رسیدم طبق معمول کترارو نگاه میکردم فائزه رو شناختم بهشم سلام کردم وقتی رسیدم بهش وای خدا باورت میشه چجوری خودمو معرفی کردم؟ «سلام من مائده ام یکی از شاگردای استاد » :)))) هیچی دیگه دوباره رفتم یه دور زدم برگشتم بهم گفت بشین گفتم نمیتونم بشینم سوختم واقعا نمیتونستم. ولی بعد مهسا اومد تونستم :/ خب واقعا خسته شده بودم رو پام کفشمم که کامل نپوشیدم نمیتونستم بپوشم. خلاصه تا مهسا بیاد من ، فکر کن من وایسادم به حرف زد
امسال نسبت به این چند سال از خونه تکونیم راضی ترم،شایدم یکی از دلایلش همین کرونا باشه که باعث شد بچه ها تعطیل باشن و کمتر بیرون بریم و بیشتر به کارا برسیم.خودمم مرخصی زیاد دارم ولی چون مرخصی نمیدن تا اونجا که میشد و همکاران قبول می کردند جایگزین گذاشتم و به کارام رسیدم :)
 
ولی چرا من از کرونا خیلی نمی ترسم؟!شاید چون فکر می کنم احتمال این که دچارش بشم و باعث مرگم بشه کمه:| البته هم برای خودم و هم اطرافیانم..
 
همیشه می گفتم تو این خونه کوچیک نمیش
بابام رفته یه پسری رو برای من خواستگاری کرده
جمله بالا رو باور کنید...بابام و دوستش وقتی هردو بهم درمورد این پسره که پزشکم هست حرف زدن گفتم چرا پسر بیچاره رو میخواین بذارید توی معذوریت و هرچی سعی کردن به من بقبولونن که واقعا خونواده پسر خواستگاری کردن نمیتونم قبول کنم...پسره همسن من و پسر همکلاسی دبیرستان بابامه...توی ازمون دستیاری امسال رشته وشهری که میخواسته نیورده و حالا میخواد درس بخونه دوباره و یه جای سبک کار کنه...بابام و واسطه این وسط م
امروز تولد خواهرم بود، از صبح کلی به خودم رسیدم و بهترین لباسم رو پوشیدم.
خواهرم میگفت عالی شدی، شیطون میخوای من به چشم نیام؟
خندیدم و تو دلم گفتم حیف هیچوقت به چشمِ اونی که باید، نیومدم.
عصر که شد مهمون ها یکی یکی اومدن، خواستم درو ببندم که باهاش روبرو شدم. فکر کردم مثل همیشه توهم زدم اما نه...انگار واقعا خودش بود....اما آخه اون که قرار نبود بیاد...
خودمو زدم به کوچه علی چپ و دعوتش کردم بیاد تو، سرشو انداخت پایین و وارد شد. تو کل مهمونی زیر چشمی نگ
هر سال میگفتم  «happy new year». 
اما امسال می‌گویم  «happy new year».
هر سال، نو شدن سال برایم مهم بود و عامل خوشحالی...
اما امسال... امسال میخواهم فقط لبخند بزنم. نه به خاطر نو شدن سال، بلکه به خاطر اینکه زنده ام، نفس میکشم، حس میکنم، عشق می‌ورزم، دوست داشته می شوم، میرقصم و برای خودم خیال پردازی میکنم...
سال نو مبارک! 
بهم زدیم 
اولش که بهم زدیم فک نمیکردم واقعا بهم بزنیم تا ۳-۳ ساعت صرفا ناراحت بودم.
یه هو حس که حس کردم کار تمامه دیگه خیلی بد شد با التماس و خواهش و به پا افتادن و گریه شروع شد بعد که دیدم دارم اذیتش میکنم اون التماس و خواهش و اینام تبدیل به گریه شدن و میرسیم به الان که گوشام پره آبه
هیچ وقت فک نمکردم این قد احساساتی باشم
حالا حس میکنم الان میتون خودمو نگه دارم یکم دیگه دوباره میرم التماس و تمنا و این سری قوی‌تر به پاش میوفتم و دوباره اذیتش میک
دیروز : 
واقعا که هنر بافتنی تمرین صبره و من آدم صبوری نیستم!!!! 
از دیروزه اسیر انتخاب مدل هدبندم :/ 
چه خبره این همه تنوع! 
خب یه آموزش درست حسابی هم پیدا نمیشه!
چقدر بافتم چقدر شکافتم دوباره بافتم دوباره بشکافم :/
و امروز :
این هم نتیجه ی تلاش های من برای هدبند :) 
این حجم از استعداد یادگیری و سخت کوش بودن در من بوده و من خودمو نمیدیدم :/ 
امیدوارم واسه باقی عمر لااقل آدم باشم و خودمو دست کم نگیرم!
 
امروز دیر از خواب بلند شدم و نرسیدم برم کتابخونه.
دیروز بهم زنگ زده و از برنامه درسی و کاراش که خوب میره جلو میگه. کاری ندارم بهش دیگه. واقعا کاری به هیچکسی ندارم. نمیخوام اصلا باهاشون در ارتباط باشم حتی. امروز میخوام تنهایی برم بیرون. برم شهرکتاب، برگشتنی هم برم کافه‌ی سر خیابون. کافه نیست ینی. قهوه حاضری میده دستت، اینجوریه. خیلی دوست دارم برم، هرجوریم فکر کردم دیدم نمیخوام با کسی برم، ولی یه زنگ به پ زدم که گوشیش خاموش بود، دیگه منم ول کردم.
میدونی چند تا پست قبلی نوشته بودم میخوام خودمو به دیگران ثابت کنم. الان که فکر میکنم میبینم اصلا برام مهم نیست درموردم چه فکری میکنن و اینکه چرا باید خودمو به آدمایی که برام مهم نیستن ثابت کنم؟ نه واقعا دارم میگم. من برای خودم کار میکنم. شاید بخوام خودمو به خودم ثابت کنم یا این که بفهمم تواناییم توی چی هست. میخوام فقط حرف عزیزی رو گوش بدمو متمرکز بشم روی زندگیم بیخیال آدمها که بدون اونها زندگی اروم تری ادم داره هرچی خلوت تر بهتر :دی :)))))
همسای
حدود 15 سالی هست دارم برای مشهد بازی میکنم 
همیشه با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردیم،از اسپانسر داشتن و یا لباس و کفش و کیف مسابقه.مساله اعزام به مسابقات و اقامتمون
اما امسال خیلی اوضاع بهتره یک نکته خوب که بخوام بگم مساله اجاره سوئیت در مشهد بود.که اسپانسر امسال این مساله رو حل کرد و من به شخصه ازشون تشکر میکنم .
در مورد ورزش دختران بگم که واقعا محروم هستیم اونم در مشهد با این همه کارخونه های بزرگ و شهر صنعتی بودن با این همه توریست و جاذبه ها
هر سال گله داشتم از این که ملت از دو هفته مونده به چارشمبه سوری تا دو سه هفته بعدش در حال ترقه در کردن و ایجاد سر و صداهای عجیب و غریب و فی الواقع وحشتناک هستند
امسال شاید یک صدم هر سال هم سر و صدایی قبل چارشمبه سوری نبود
روز دوشنبه (یعنی فقط یک روز قبل از چارشمبه سوری) رفتیم خرید برای پسرجان
محله ای که ما توش زندگی می کنیم خودش به نوعی مرکز خریده :دی
یعنی کلی بوتیک مردانه و زنانه و بچگانه از اول تا آخر خیابون هست که اکثرشونم برند فروشند
برای همین
نامبرده بعد دوماه قراره فردا صبح بخوابه و میخواد بر طبل شادانه بکوبه:/
بعله فردا کلاس هندسه و ریاضیم رو قراره بپیچونم و خب والدینمم ذره ای خبر ندارن فردا کوییز ریاضی دارم!!!!
در واقع من برنامه ریزی خیلی خوبی داشتم منتها دیروز یه اتفاقات پیش بینی نشده افتاد و از ساعت سه ظهر تا یازده شب من کلن سوخت شد!!شما میدونید این ساعت واسه یه بچه که هم باید به کارای عملی تئوری مدرسش برسه هم برا کنکورش بخونه چقدررر مهم و با ارزشه؟؟
آره خلاصه نتونستم خودمو تا
 
بفرمایید توت سفید شیرین  و آلبالوی ترش و خوشمزه :)
امسال آلبالومون بر خلاف هر سال خوشبختانه در حد ۳۰ تا ۳۵ دونه ،  بود :)
 جای همگی خالی با خانواده نوش جان شد !
اما توت های سفیدمون واقعا امسال پر بار بود بدیش اینکه نشد خشکشون کنم‌:) 
اینا رو بسختی تونستم از رو درخت جمع کنم :) اونم صبح علی الطلوع :) 
[[ البته این عکس برمیگرده به چند روز پیش نه الان :)) ]]
فقط حیف درخت گوجه سبزمون بدلیل ناآگاهی پدر و اعتماد بیش از حد به همسایه مون 
توسط همسایه مون .... به
من هنوز جزو اون دسته از بچه هاییم که اتیش و کبریت و گاز و اشپزی واسشون خطرناکه!
یه بار نشد آشپزی کنم نسوزونم خودمو ..
مثل همین الان ،یه میرزا قاسمی اومدم هم بزنم یهو نمیدونم چطور شد که غذا از قابلمه پرید بالا و زااااارت افتاد رو انگشت من  
واقعا نمیفهمم مشکل از منه یا غذا ها
یه نیمرو میپزم از چند ناحیه جراحت و صدمه میبینم  
گرفتاری شدما ....
برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق می خوابید.تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.چه کسی، اقای عزیزچه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ آیا من خود به این کار قادرم...حتی در تنهایی، هرکس می خواهد امتیازی بیشتر از دیگران به دست آورد....قبول این حقیقت که من درمیان اشخاصی که به زحمت می شناختم، یا اصلا نمی شناختم، دشمنانی دارم برایم دشوار تر ودردناک تر بود.
... 
انسان چنین است آقای عزیز دوچ
یادتونه تو پست قبل درمورد داداشم غر زدم؟ امروز فهمیدم دلم پر تر از این حرفاست! مسئله اینه که ملت این روزای آخر رو حداقل میرن کتابخونه ای جایی که با آرامش و سکوت حداقل سعی کنن درس بخونن، بعد من رسما شدم پرستار بچه و خدمتکار نور دیده:| واقعا میگما! از صبح تا ظهر یا میخوره یا حرف میزنه. هی اینو بده، اونو بده. واقعا رو مخمه. هی حرف میزنه. الان مامانم تازه اومده و منم کلی غر زدم پیشش ولی نه تنها حالمو بهتر نکرد بلکه دلم میخواد گریه کنم واقعا. کاری هم از
سلام هیک عزیزم
حالت چه‌طور است؟
اوضاع بر وفق مراد می‌گذرد؟
من خوبم، خدا را شکر. سفر هم خوب است، بد نمی‌گذرد. خلاصه ملالی نیست جز دوری شما. 
الان از چند خیابان آن‌طرف‌تر از حرم امام رضا برایت می‌نویسم. اولین سفری‌ست که با میل خودم پا شده‌ام و رفته‌ام حرم. دیشب می‌خواستیم بمانیم، اجازه ندادند. من که می‌دانم امشب هم نمی‌مانیم، همه‌ش وعده‌های الکی. مثل وعده‌های قبل از انتخابات ریاست جمهوری. 
خیلی دعا کردم هیک. راستش نمی‌دانم واقعا دعا ک
زنداداشم ۴۰ گیاه برامون آورده (گوگل سرچ کنید و فوایدش رو بخونید :)  )
ما خانوادگی علاقه ای به این جور چیزها نداریم 
من که بخورم معدم درد میگیره 
یه کوچولو از این چهل گیاه خوردم خیلی تند و شیرین و ....(همه مزها رو داشت )
در ابتدا با خودم فکر کردم، اگه زندادشم پرسید خوردی یا نه ، بگم بله خوردم (دروغ هم نگفتم یه کوچولو خورده بودم )
بعد خودمو دعوا کردم و گفتم مگه قرار نشد هیچ وقت نپیچونی 
بگو من معدم درد میگیره و نمی خورم بقیه هم علاقه ای ندارن 
بعد اون
سوالات دکتری پرستاری (سال 86 تا امسال )با پاسخ

300 سوال مبانی مراقبتهای پرستاری با پاسخ تستی و تشریحی
300 سوال روش تحقیق پرستاری  با پاسخ

350 سوال آمار زیستی (پرستاری ) با جواب

250 سوال  استعداد تحصیلی پرستاری با جواب

نمونه سوالات دکتری پرستاری (سال ۸۶ تا امسال )با پاسخ +سوالات جهت آمادگی (جهت دانلود کلیک کنید)
روزهای زیادی توی امسال داشتم که اتفاقات خوبی توشون افتاده؛ اتفاقاتی که براشون ماه‌ها نقشه کشیده‌م و برنامه‌ریزی کردم، ولی موقع محقق شدن‌شون آدم یک لحظه خوشحاله و بعد می‌ره سراغ نقشه‌ی بعدی. 
وقتی داشتم به بهترین روزهای امسال فکرمی‌کردم، اولین چیزی که بدون زحمت یادم اومد، روز نامزدی برادرم بود. هیچ دلیل دراماتیکی پشت قضیه نیست. فقط این‌که اون روز من و ف. از فرط خندیدن به برادرم کم مونده بود کف زمین دراز بشیم. 
 
شرمنده
هروقت وقت کردین واسه من زنده که ایشالا تا فرداشب بره اون دنیا فاتحه ای قرائت بفرمایید
اخه آدم خونه فک و فامیلای باباش باشه فرداشب بعد به تگ تکشون بگه چه غلطی کرده؟
من از استرس سکته کنم گناهام بخشوده میشه؟
ببینید من مردم شما بدونید وصیت نامم تو ی قسمت خالی اندازه یه کشو قسمت اون ور تختم ک سمت دیواره ، چندتا شمع سوخته و اینام هست ک قرار بود حاجت بگیرم برم امسال رو سفره خودم شمع بزارم...
وای اگه بشه چی میشه؟!
به این فکر میکنم قراره آیندم و ت
چند دقیقه پیش فصل اول انیمه اتک آن تایتان رو تموم کردم 
اصلا انیمه ای به غایت زیباست به شخصه هیجان و کمی ترس رو تجربه کردم.
وقتی خودمو گذاشتم جای آدمایی که پشت دیوار ها زندگی میکردن و تصور می‌کردم که یه تایتان یهو دیوارو بشکنه بیاد کلی از آدمایی که نمیشناسم رو بخوره تازه منم به سختی راه فرار داشته باشم واقعا ترسیدم !!!
وقتی خودمو گذاشتم جای واحد شناسایی که برگام ریخت قشنگ -___-
دلم میخواد برم همه قسمتای فصل دوم رو دانلود کنم اما میترسم نتم تموم
کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم  و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم
حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://
از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود
خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خا
نمیدونم چه مرگمه دوباره بعد یه بازه طولانی تنفر از هرگونه زیورآلات، ویارِ دستبند و انگشتر دارم:)) یه عکس انگشتر ست دیدم تو اینستا،  دلم میخواس پولم ته نمیکشید این اواخر، تا برا مهدیشون میخریدمش:( یه انگشتر هم چشم خودمو گرفته:(( همش بالای ٢٠٠ قیمتشه و من واقعا الان نمیتونم انقدر پول بدم:( مگه صبر کنم تا اخر اسفند، و برا عید سفارش بدم:( اگه دووم بیارم البته:))
امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما
حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی
به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...
خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه
اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو
شاد نشون بدم و موفق هم میشم..
دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...
خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن
یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 
بیکار نبا
میای بر حسب حال برنامه ریزی میکنی بعد میبینی هرچی که نقشه ریخته بودی اشتباه از آب در میاد! حدسیاتت اشتباه بوده! بعد نمیدونی چیکار کنی! دوباره برنامه ریزی کنی! یا به روش بدون برنامه ریزی زندگی کنم!واقعا نمیدونم! دوباره تلاش خودمو میکنم ببینم چجوریاس!
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^
...
 
"عرفت الله بِفَسخِ العَزائم و حَلّ العقود و نَقضِ الهِمَم؛"
 
"خدا را شناختم به فسخ تصمیم ها، و گشوده شدن گره ها و شکستن اراده ها."
 
من که میدانستم این ها را. دلم نمیدانست؛ آن هم امروز یقین کرد.
 
همین. تمام. 
 
یا علی مدد. 
 
...
 
 
 
 
 
 
سالی که بطور رسمی از شنبه ۱۷ فروردین آغاز میشهخیلی واسم مهم و سرنوشت سازه
توی این سال اتفاقات مهمی رقم میخوره که مسیر شغلیمو خواهد  ساخت
البته رقم میخوره اشتباهه، رقم میزنم درسته
امسال دیگه وقتشه که راه خودمو برم. کار خودمو بکنم
کارکردن واسه این و اون، اروم اروم بره تو حاشیه
و اصطلاحا واسه خودم نوندونی درست کنم
احتمالا اوایل پاییز امسال دفاع پایان نامه دارم، یعنی از الان باید شروع کنم واسه نوشتن
هنوز تصمیم نگرفتم برای سربازی کی اقدام کنم،
یه دختره میاد کتابخونه چند روزه از من کوچیک تره و انسانیه.
ازدواج کرده! امروز همسرش بهش زنگ زد جوابشو داد منم شنیدم حرفاشو. یه لحظه دلم خواست کاش منم یکی رو داشتم بهم زنگ میزد. قربون صدقم میرفت و با شنیدن حرفاش انرژی میگرفتم. حقیقتش دلم خواست یکی رو میداشتم خودمو توی آغوشش جا میکردم و یادم میرفت هرچی هست و نیست رو. بهم میگفت چرا موهاتو کوتاه میکنی! چرا ناخناتو نمیذاری بلند بشه! چرا کم حرف شدی! چرا موهات دارن سفید میشن! چرا به فکر خودت نیستی! کاش
میدونم، میدونم که افتادم رو دور پرگویی. اما میخوام باز خودم رو با اسم کوچیک صدا بزنم و بگم این درست نیست و باید بجنگی. چیزهایی هست که رو دوش انسان سنگینی میکنه و کم کم دارم میفهمم که مسولیت انسان چقدرها که سنگین و زیاده. و میخوام به نزدیکانم که تقریبا اینجا رو میخونن این اطمینان رو بدم که من این مسولیت رو به اتمام میرسونم.(‌که البته برایاین مسولیت پایانی نیست.Any way )‌ از این نقطه که با اتفاق های زیادی باید واقعا، واقعی واقعی بجنگم، حس ها و حال ه
ولی فکر می‌کنم هیچ‌کس بهتر از خودم مفهوم امید رو متوجه نمی‌شه،این‌قدر توی وجودم زنده‌ست که صبح‌ها با خواب‌هایی که ترکیبی از همه‌ی چیزهایی که با هم می‌خوامه بیدار می‌شم و باورم نمی‌شه همه‌ش توی دنیای خواب بوده ولی می‌دونم بهشون نزدیکم خیلی نزدیکم،شاید همین امیده که نمی‌ذاره توی اوج وقت‌هایی که احساس می‌کنم کسی نیست که باهاش حرف‌هام رو درمیون بذارم یا شاید هم خودم به عمد ازشون فاصله گرفتم که ببینم هنوزم اون آدم قوی‌ای که قبلا می
ولی فکر می‌کنم هیچ‌کس بهتر از خودم مفهوم امید رو متوجه نمی‌شه،این‌قدر توی وجودم زنده‌ست که صبح‌ها با خواب‌هایی که ترکیبی از همه‌ی چیزهایی که با هم می‌خوامه بیدار می‌شم و باورم نمی‌شه همه‌ش توی دنیای خواب بوده ولی می‌دونم بهشون نزدیکم خیلی نزدیکم،شاید همین امیده که نمی‌ذاره توی اوج وقت‌هایی که احساس می‌کنم کسی نیست که باهاش حرف‌هام رو درمیون بذارم یا شاید هم خودم به عمد ازشون فاصله گرفتم که ببینم هنوزم اون آدم قوی‌ای که قبلا می
معمولا زیاد کسی از دستپخت من تعریف نمیکنه
البته شاید اینکه افراد زیادی نبودن که تا حالا دستپخت منو خورده باشن هم تو این قضیه بی تاثیر نبوده
به هر روی نمیدونم دستپختم تعریفیه یا نه
اما شخص خودم که حال میکنم باهاش
امروز آشپزی کردم و ای کااااششش که نمیکردم
از ساعت 12 که غذام حاضر شد تا الان 3 بار غذا خوردم
جنبه ی دستپخت خودمو ندارم واقعا
چند روز دیگه مونده تا وارد سال جدید زندگیم بشم
حسابی واسش دلهره دارم 
نمیدونم تا اون موقع هستم یا نه! اگر باشم خیلی کارا هست مث استرس کمتر،اعتمادبه نفس بیشتر
عاشق ماه تولدم هستم اسمش که میاد یه لذت خاصی تو وجودم میپیچه
همچنان از بزرگ‌شدن میترسم و دلم میخواد روزا خیلی طولانی بگذره ولی خب نمیشه و حرص میخورم.
حواسم هست آدمای زندگیمو دارم کمتر میکنم و حال خودمو خوبتر❤
با تمام دلهره ام میدونم امسال جذابتر،زیباتر،قشنگ تر با کمترین میزان خطا و ا
بعضی وقتا....
بعضی وقتا هیچی نمیشه گفت فقد باید سکوت کرد
امروز تقریبا تا مرز گریه پیش رفتم.یه لحظه قیافه خودمو تو انعکاس شیشه قطار دیدم و خودمو جمع کردم
ما هیچک کدوممون نمیدونیم توی زندگی بقیه چی میگذره بقیه هم نمیدونن توی زندگی ما چی میگذره
فقط یک روز ازش خواهم پرسید.حتا اگر آخرین روز زندگیم باشه
دیروز از تایم کلاس زبان تا همین موقع ها بیرون بودم،شاید برای چند ساعتِ کوتاه پنجره ی فکر کردن به تورو گذاشته بودم پایین تو تسک بار.م.ع هم خوب رانندگی میکنه،عصر خوبی باهاشون داشتم ف.ح و م.ش هم که همراهان همیشگی.فیس من همون شلخته پلخته و داغون.
من حیرونم اخه چطور قده موسی کو تقی ای که میاد رو سیم های برق خیابون تون میشینه هم پیش چشمت ارزش ندارم.میدونی،راستش دیگه نمیخوام بیشتر از این خودمو اذیت کنم،نه که دیگه دوستت نداشته باشم!دارم خیلی هم دارم ا
خب دیروزم بخیر گذشت. هرچند یه مقاله بیشتر نخوندم اما بعدش بهانه خرید از سوپر زدم بیرونو حرصم از خودمو سر راه رفتن خالی کردم. به هر حال دیروز تموم شد و من واقعا خوشحالم که پشت سر گذاشتمش چون روز بدی بود برام. و اما امروز. طبق معمول هر روزه ساعت چهار این طورا بیدار شدم. اما بعدش مخصوصا خوابیدم و شد الان گفتم دیگه در طول روز خوابم نگیره شاید اگه این کارو کنم. اینه که الان ساعت هفت بیدار شدم. کتری رو گذاشتم رو گاز جوش بیاد صبحونمو بخورمو بعدش شروع کن
یه جمله میگم تمام
ریدم تو اون 50 سالگی که لنگ حقوق بازنشستگی بیمه هستم همون موقع از گشنگی بمیرم بهتره
بنظرم نباید خودمو الاف و امیدوار این چیزا بکنم ، بیمه سلامت و خودرو رو موافقم  
نمیخام مثل یک سریا که میرن با حقوق بخور نمیر زندگی میکنن بخاطر اینکه قراره 20 30 سال دیگه یه حقوقی بگیرن زندگی کنم
امروز رفتم دوستامو دیدم. رفتیم کافه ایده. از این غذا نمیدونم اسمشو یادم نیست خوشمزه ها داشت. اقا هیچکدومم صبحونه نخورده کلی چیز خوردیم. خلاصه که جات خالی. دلم برای دوستام تنگ شده بود. فهمیدم چقدر دوسشون دارم. خلاصه که از همه دری حرف زدیم. از هرچی که بگی. 
 
الان رسیدم خونه با مهام یدور از بیرون غذا سفارش دادیم دیکه ببین من در چه وضعی هستم. دارم میترکم. تازه کلیش موند تقریبا یه پیتزای کامل.
الان تازه میخوام درسمو شروع کنم جدی تر از همیشه باید واق
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم دارم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک می

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها